در پناه بته ای روی کمرگاهی دور
چشمه ای بود نهان زمزمه گر
چشمه ای بود سراینده دلشادی ها
چشمه ای روشن و روشنگر تاریکی ها
روی هر دامنه و دره دوید
رخ آفته علف ها را شست
بوسه زد زلف گل وحشی را
دل خاموش چمن را کاوید
هیچ کس چشمه جوشنده به چیزی نگرفت
صورت هیچ کسی در دل او سایه نزد
بر لبانش چه سخن ها که کس آن را نشنید
بر جبینش چه شکن ها که کس آن را نزدود
گرچه پیوند نهان با دل کوهستان داشت
آرزو داشت ببیند رخ دریا ها را
آرزو داشت بریزد به دل اقیانوس
تا نیای خود را
آه اگر دشت عطش کرده لبانم نمکد
یا اگر س ینه آن کوه نکوبد بالم
یا اگر تندی این راه توانم نبرد
ماسه ساحل امید به تن خواهم شست
روی دریای پر از موج گران خواهم دید
گر چه کس نغمه این چشمه نه بشنود هنوز
باز در روی کمرگاه و فراز دره
چشمهای هست که او زمزمه دارد بر لب
چشمه ای هست که می جوشد باز
چشمه ای هست به راه